بخشی از یک داستان:
"باید بگم که هنوز هم ماتیزهای زرشکی، ناخودآگاه نگاه من رو به سمت خودشون برمی گردونن. تنها چیزی که در من ماند فهمیدن این حقیقت بود که کاراگاه خوبی می شوم. امروز 11 ژانویه تولد یک نفره که خودش میدونه (نه پس نمیدونه). اما خوب تقریبا دیگه اونو فراموش کردم. یک سری عدد جالب: 12182، 02با65 پاسارگاد و غیره (و شیشه شکسته ذره بین)
یک پیغام ریز هم باید در کیک داد: تنها چیزی که باید بگم اینه که اینجا (یونان) برای اون کار تو، جای موندن نیست. چشم انداز آینده، در اینجا، اونقدر ها هم روشن نیست.
جوکر اصلی"
این داستان به تدریج کامل می شود؟ راستش فکر نکنم وقت کنم چون اونقدر ها جالب نیست. شاید هم یک روزی نوشتمش. اما ترجیح میدهم این یکی ایده رو کامل کنم که هم داستانه و هم فلسفه و هنوز مثلش رو ندیدم (البته از لحاظ داستانی)
"باید بگم که هنوز هم ماتیزهای زرشکی، ناخودآگاه نگاه من رو به سمت خودشون برمی گردونن. تنها چیزی که در من ماند فهمیدن این حقیقت بود که کاراگاه خوبی می شوم. امروز 11 ژانویه تولد یک نفره که خودش میدونه (نه پس نمیدونه). اما خوب تقریبا دیگه اونو فراموش کردم. یک سری عدد جالب: 12182، 02با65 پاسارگاد و غیره (و شیشه شکسته ذره بین)
یک پیغام ریز هم باید در کیک داد: تنها چیزی که باید بگم اینه که اینجا (یونان) برای اون کار تو، جای موندن نیست. چشم انداز آینده، در اینجا، اونقدر ها هم روشن نیست.
جوکر اصلی"
این داستان به تدریج کامل می شود؟ راستش فکر نکنم وقت کنم چون اونقدر ها جالب نیست. شاید هم یک روزی نوشتمش. اما ترجیح میدهم این یکی ایده رو کامل کنم که هم داستانه و هم فلسفه و هنوز مثلش رو ندیدم (البته از لحاظ داستانی)
3 Comments:
عوضش کردی
This comment has been removed by a blog administrator.
داستان عوض نشده اما عجیب- شبیه یک داستان دیگه از آب دراومد. خصوصا از لحاظ جغرافیایی و نیز زمانی. آره از هردو لحاظ
Post a Comment
<< Home