Thursday, November 23, 2006

البته جملات تلخ رو کنار هم جمع کردن هنر نیست! امیدوارم پایان ها خوش باشد.
بازم شروع کردم به نوشتن؟

التیام بیهوده ای است.
باز خراب شد.
گاهی نمی تونی خودتو جدا کنی و نميدونی که الان خودت هستی يا اون يکی.
اما در حقيقت ديگری رو درک نميکنی.

گاهی به خودت ميگی:
کی ميخوای ياد بگيری؟


اما، زندگی ، يا هر کاری کردن، و طراحی اون، هم زمان، امکان نداره.
هیچ تمایلی به زندگی (آنچه مردم زندگی می کنند) ندارم.

ببینم، اصلا، تو، مفید هستی، یا جامعه رو داری تخريب ميکنی؟
یک نفر دیگر در تو زندگی می کند و شاید خواهدکرد.
هر کسی که می شناسی.
نه، این متفاوت است.
و این قسمتِ راه ناآشناست.

چه چیزهای پیچیده ای.