اوه - خدایا چه punishment عظیمی.شکنجه - شکنجه واقعی است.
اصلا قابل تحمل نیست. درد دارم، در همه جای بدنم درد دارم.
خلاف عرف بودن آیا باید این همه زجر داشته باشد؟ آخه من خودم رو هم نمی تونم تحمل کنم. حالا اینطوری درد هم دارم.
اتفاق مهمی نیست. اما ترسم اینه که یه وقت بیماری روانی نگیرم. فشار عصبی. روحِ من رسما قراره لِه بشه.
رفلکس هایم عجیب شده و نمیتونم رفتار خودمو توجیه کنم. مغزم داره منفجر میشه. همینطوریش که مشکل داشتم، حالا آخه چرا این بلای جدید رو بسر خودم آوردم؟
نمیتونم اینجا ننویسم. به کی بگم؟ تا حالا از دست دادن چیزی، این همه رنج و عذاب به من تحمیل نکرده بود.
دقیقا احساس می کنم یک نیروی مرموز و بسیار قدرت مند داره از درون من رو کنترل می کنه، هدایت می کنه.
دست خودم نیستم. داره از داخل من رو زجر میده. و استقلالِ روحم را از دست دادم. احتمالا به همین نیروی مرموز است که میگن تقدیر.
کابوس - کابوس کامل در بیداری و در خواب، یک روز کامل در کابوس.
وحشت دارم که بخوابم.
اون چیزی که میخام باشم و بشوم امکان ندارد.
احساس وحشتناکی دارم. این یک حمله احساسی است.