Sunday, March 30, 2008

نوک زبونمه
نوک زبونمه
انگار هر چی میخام بنویسم نوک زبونمه اما بیرون نمیاد.

مدتهاست که از چیزهایی که میشد نوشت فاصله گرفته ام. نزدیک چیزهایی هستم که نوشتنی نیستند.

دنیای کلام و متن و کلمات سخت کساد است. مغز چپ من انگار به حال خودش رها شده. خروجی درست و حسابی ای ندارد. مزرعه یا باغچه ای که رها شده و نیمه خشک شده. گیاه ها را نباید از میان برد.
شور نوشتن که در دور و اطراف وجود داشت و ما بین بعضی افراد، دیگر حس نمی شود. کیفیتش به آن صورت نیست. نباید. چرا اینطور شده؟ برای من تا حدی دلیلش فردیه. اما علت دیگر، گسیختن آن اجتماع های کوچک است. آن رابطه ها که از میان رفتند ارتباطات متنی ساپورتینگ آنها هم کم و محو شد.
البته، دلایل سیاسی که در همه چیز تاثیر میگذارند در اینجا هم تاثیرشان را گذاشته اند. فکر کنم اوضاع فردی و جمعی که بهتر بشه، این هم بهتر میشه و دلیلش هم معلوم میشه.

به قول برادرم بیش از حد به دنبال دلیل چیزها می روم. به قول یک نفر دیگر، اوورآنالیز می کنم.