قضیه IRها، یک binding ساده است.
و مکانیزم binding احتمالا این است:
یک سیستم سریال مغزی
است که رابطه را فقط بین تداعی ها و نقطه مورد توجه برقرار می کند. (نقطه توجه همیشه یک نقطه است. یک نقطه شناختی می تواند یک چهره باشد)
بیان دیگر:
binding فقط میان نقطه مورد توجه بینایی و نقطه مورد توجه حس های دیگر هست. جای دیگری لازم نیست. پس می تواند serial باشد:
binding is serial
و حالا:
a cognitive theory of Internal Representation
یک تصویر درونی، چیزی نیست جز طاهر شدن بخش های لازم، در جایی که attention spotligh به آن سو جلب می شود.
(الان یک میوه آناناس را با یک لیوان شربی آب لیمو تصور کنید)
در ضمن شاید هر تصور ذهنی اصولا یک چرخش توجه باشد، که binding بصورت ماهرانه ای، تصویر آن را منسجم می کند. یعنی همه تصویر را نمی شود باهم در ذهن ظاهر کرد. حتی یک واقعیت را نیز نمی توان باهم دید.
پس خاطره تصویری و تصور ذهنی، فقط از آن جاهای مورد توجه در تماشای اولیه در ذهن می ماند.
بیچاره شدیم. کاشکی خدا فیلم زندگی ما رو حتما ضبط کرده باشه.
یک سوال: توجه همیشه در V1 نقطه ای نیست. مثلا وقتی به یک feature صورت توجه می کنی. که اتفاقا دارای 2-3 قسمت فضایی است.
تصویر زهنی با سه رنگ اصلی ساخته نمی شود.
بلکه در آن رنگ دیگری بنام بیرنگی و نور نامرئی کننده هست.
نوری که به هر چیزی بتابد آن را نامرئی می کند.
البته edge و texture و غیره هم در ایجاد تصور نقش دارند.
هر سیستم انسجام دهنده به درک ما (مثلا انسجام فضایی)، یکی از آن serial binding هاست که نمی دانم چطوری کار می کند.
اما آن جمله کانت را می توان کنار این نوشت: هر امر ذهنی فضا و مکان میابد.
یه جورایی انگار که همه مساله Binding رو گفته.